کتاب لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف ترجمه اکرم پدرامنیا
دانلود کتاب لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف ترجمه اکرم پدرامنیا
در قالب Word و در 420 صفحه، قابل ویرایش، شامل:
یادداشت ناشر
ولادیمیر ناباکوف نویسنده و مترجم روسی- آمریکاییست که علاوه بر داستان کوتاه، شعر و جستار، هفده رمان نیز منتشر کرده است. او نخستین رمانهایش را به زبان روسی نوشته و سپس آنها را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. گذشته از ترجمهی کتابهای خود از روسی به انگلیسی یا بهعکس، آثار دیگری نیز از این زبانها ترجمه کرده است. ناباکوف در کنار نوشتن، به گردآوری و مطالعهی پروانهها و طراحی بازی شطرنج هم سرگرم بوده و آثاری دربارهی آنها نوشته است.
چرا لولیتا؟
بیگمان ترجمهی رمان لولیتا کاری است به قول پروفسور بوید، ناباکوف شناس و استاد دانشگاه اُکلند نیوزیلند، «دشوار و پرچالش». بوید بر این باور است که «لولیتا، مورد پسندترین رمان دنیای ادبیات از زمان جویس، پروست و کافکاست، اثری که همواره خوانندگانش را تکان داده و خواهد داد» و به همین دلیل، معتقد است که «دیگر وقت آن بود (این اثر) دقیق، صریح و بیپرده و با حفظ امانتداری به یکی از زبانهای بزرگ ادبی دنیا (فارسی) ترجمه شود».
پیشدرآمد
لولیتا و اعترافنامهی زنمردهای سفیدپوست دو عنوان است برای تلی از نوشتههای غریب که چندی پیش به دست نگارندهی این یادداشت رسید و این پیشدرآمد بر آن نگاشته شد.
«هامبرت هامبرت»، نویسندهی آن نوشتهها، در 16 نوامبر 1952، درست چند روز پیش از آغاز محاکمهاش، در اثر بسته شدن سرخرگهای قلبی درگذشت. وکیلش، دوست و خویشاوند خوبم، آقای کلارنس چوت کلارک که اکنون در حوزهی دادگاه منطقهی کلمبیا کار میکند، کار ویرایش این دستنوشتهها را به من سپرد؛ زیرا در بندی از وصیتنامهی موکلش به خویشاوند بلندپایهی من این اختیار داده شده که با بهره بردن از عقل و درایتش همهی کارهای آمادهسازی و چاپ لولیتا را انجام دهد. بر این اساس، آقای کلارک برای ویرایش این اثر مرا برگزید؛ چون بهتازگی به خاطر کار برجستهی ?Do the Senses make Sense که در آن برخی حالتهای ناخوشی و انحرافهای جنسی بررسی شده است، جایزهی پلینگ را دریافت کردهام.
بخش اول
1
لولیتا، چراغ زندگی من، آتش اندام جنسی من. گناه من، روح من. لو، لی، تا: نوک زبان در سفری سهگامی از کام دهان به سمت پایین میآید و در گام سومش به پشت دندان ضربه میزند: لو. لی. تا.
صبحها «لو» بود، لوی خالی، چهار فوت و ده اینچ قد با یک لنگه جوراب. توی شلوار راحتیاش «لولا» بود و تو مدرسه «دالی». روی نقطهچینهای فرمهای اداری «دلورس»، اما در آغوش من همیشه لولیتا.
آیا پیش از او کس دیگری هم بود که زمینهساز باشد؟ بود، البته که بود. راستش اگر در آن تابستان عاشق آن دختربچهی اولی نمیشدم، هرگز لولیتایی در میان نبود. در آن قلمروی شاهزادگی کنار دریا. آه… کی؟ سالها پیش از آنکه لولیتا به دنیا بیاید، به اندازهی سالهای عمر من در آن تابستان … یک آدمکش همیشه میتواند شیوهی نگارشش خیالانگیز باشد.
خانمها و آقایان هیئتمنصفهی دادگاه، سند شمارهی یک همانی است که حسودی فرشتههای بالدار، فرشتههای در اشتباه و سادهی درگاه، را برانگیخت. به این خسکهای درهمتنیده نگاه کن!
2
سال 1910 تو پاریس به دنیا آمدم. پدرم مردی نجیب و خونسرد بود و ملغمهای از ژنهای نژادهای گوناگون: شهروند سوئیس، از نوادگان فرانسویها و اتریشیها، با رگهای از خون دانوب در رگهایش. تا دقیقهای دیگر چند عکس گیرا و براق با زمینهای آبیرنگ را دور میگردانم تا ببینید. او هتل لوکسی تو ریویرا داشت. پدر و دو پدربزرگش به ترتیب فروشندههای شراب، جواهر و ابریشم بودند.
در سیسالگی با زنی انگلیسی، دختر جروم دانِ کوهنورد یا نوهی دو کشیش کلیسای دورست، دو استاد در موضوعهای غریب، یکی دیرین کودک خاکشناس و دیگری استاد چنگ بادی، ازدواج کرد. وقتی سهساله بودم، مادر بسیار خوش عکسم در حادثهی هولناکی (صاعقهی آسمانی در پیکنیک) درگذشت، بهجز یک کف دست از گرمای وجودش چیز دیگری از او در سوراخ سنبههای تاریک ذهنم باقی نمانده و در پی آن، اگر هنوز هم بتوانید شیوهی نوشتن مرا بپذیرید؛ (چون دارم بااحتیاط مینویسم)، خورشید کودکیام خاموش شد: بیتردید همه میدانید که بخشهایی از آن روز، در این ذهن، معلق مانده، بخشهای آکنده از بوی خوش و پر از پشههایی که روی پرچینهای پرشکوفه در پروازند یا آن بخشی از روز که ناگهان با ورود ولگردی در پای تپه تغییر میکند، در غبار تابستان با گرمای خزدارش و پشههای طلایی.
دیدگاهها (0)
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.